از سنتی های دیروز تا نیمه روشنفکران امروز

ساخت وبلاگ
گاهی آدم چقدر برای هیچ خودش را له می کند، چقدر داشته های خود را برایش میریزاند و همه‌ی خود را نادیده می گیرد تا آن هیچ را داشته باشد، حس کند و به رخ همه بکشاند. و دنیا چقدر پر از این هیچ های بیهوده است که ما آن را پر و بال پرواز داده ایم و بزرگش ساخته ایم. چقدر حماقت کرده ایم و نامش را گذاشتیم عشق! مگر عشق خود نادیده گرفتن و فناست؟ اگر فناست؛ در فنا چگونه میتوان خود را یافت؟ اگر نیست؛ پس چرا خود را به فنا میدهیم؟ یا واقعن حماقت می کنیم؟ منطقم دوست دارد که غرورم برنده باشد اما خودم چه؟ خودم کیست، منطقم یا قلبم؟ اگر خودم قلبم هست پس منطق کیست و چرا در من جاریست؟ و این همه سوال ها، که گاهی جوابی برایش پیدا می‌شود و گاهی هم نمی شود. گاهی منطق برنده است و گاهی قلب ولی هرگز هردو راضی نیست. چه باید کرد؟ مدام در درگیری و کشاش است باور و اندیشه ام.آدم، گاهی با خود درگیر است و با خود منازعه دارد که چرا این کار را کرد و این کار را نکرد. با خود در تنش است که چرا با وجود که تصمیم درست را گرفت بازهم به نتیجه نرسید؟ با خود در منازعه است که چرا تلاش نکرد و این همه حسرت دارد؟ و بازهم با خود درگیر است که چرا سکوت نکرد و زمان را درک نکرد؟ما چیستیم و چرا این همه مبهم؟ چرا نه این تواند شاد مان کند و نه آن. آیا فلسفه‌ی تلاش کردن، رسیدن به شادی و آرامش است یا هم مسیر رسیدن ما را تغییر می‌دهد که دیگر نتیجه برایمان شیرینی ندارد و دوست داریم در مسیر راه همچنان باقی بمانیم؟نمیدانم که پاسخ این همه پرسش ها چیست ولی میدانم که زمان و سختی ها برایمان صبوری می آموزاند و هر سختی آزمونی هست که صیقل مان می‌دهد، به شرط آن‌که خود را آماده‌ی آزمون نموده باشیم. دیریست که دیگر آرزوهای گذشته ام برایم معنایی ندارند و از سنتی های دیروز تا نیمه روشنفکران امروز...ادامه مطلب
ما را در سایت از سنتی های دیروز تا نیمه روشنفکران امروز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : information12 بازدید : 49 تاريخ : پنجشنبه 31 فروردين 1402 ساعت: 13:01

به خود که مینگرم؛ در مییابم که زندگی چقدر به سرعت می گذرد و هر روز یک خاطره جدید و یک واقعه جدید را درج دفترچه زندگیم می نمایم و اینجاست که دیگر سعی می نمایم شاد باشم و بخاطر خود و عزیزان خود تمام سعی خود را کنم تا همانی که برایم مناسب ترین است، باشم و خود بودن مناسب ترین برای بهترین و مناسب بودن، است. اگرچه در گذر زمان و زندگی آدم بعضا سخت دچار شرارت و سختی می شود و خود را از دست می دهد اما نباید در آن لحظه ها توقف کرد چون همانند لحظات خوب می گذرند. اگر تلاش ما برای بی ضرر بودن و در دنیای خود بودن باشد این بهترین کاری است که می توان انجام داد و برای این کار باید توجه داشت که چقدر در زندگی خود داشته داری که بدون شک همه‌ی ما بیشمار داشته ها داریم که هرگز یا کمتر خواستیم به آن توجه کنیم و به آن احترام بگذاریم چون معمولا به نداشته ها بیشتر از داشته ها توجه کرده ایم. اما امروز همین که هستم و به خود که مینگرم شاد می شوم و به بودن خود و به خدایم که مرا خلق کرده است فخر می کنم و بیشتر از پیش برای خوبی زندگی می کنم. سعی می کنم در حد توان با دیگران خوب باشم و بیشتر از هرچیز سعی می کنم خودم را درک کنم و به این درک بیشتر از هر زمانی دیگر نیاز دارم و این نیاز را هم دوست دارم که در من رخنه کرده است و مرا به سوی خود می خواند. زندگی را باید بخاطر خوبی هایش، بخاطر سختی هایش، بخاطر داشته هایش، بخاطر نداشته هایش و بخاطر همه چیز هایش زندگی کرد و با وسعت دید به آن نگریست و باور داشت که همه چیز خوب و سرجایش هست. حتا اگر فعلا خوب و سرجایش هم نیست؛ یک روز خواهد بود و امروز همین گونه که هست، مناسب هست. بابت همه چیز باید سپاسگزار خدا بود. در اصل زندگی همان چیزی است که تو خواستی و میخواهی، در اصل تو و از سنتی های دیروز تا نیمه روشنفکران امروز...ادامه مطلب
ما را در سایت از سنتی های دیروز تا نیمه روشنفکران امروز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : information12 بازدید : 122 تاريخ : سه شنبه 7 تير 1401 ساعت: 12:46

زحمی ام، گاهی در این زحم می سوزم و می سوزانم و خیلی رنج می برم، در موقع شادی، در موقع روبرو شدن با یک یادگار یا یک چیزی شبیه به یک خاطره؛ به ناچار غمگین می شوم و رنج میبرم و غمگینی وصف ناشدنی قلب و سراسر وجودم را میگیرد و این همه بخاطریست که زخمی ام و این زخم را از او دارم، سالهاست این زخم را از او دارم و آن را با خود انتقال می دهم. اصلا تنها چیزی که از او دارم همین یک زخم ناسور است که گویا تصمیم ندارد هرگز التیام بیابد و یا رفع شود.اگر این زخم بخشی از بدنم می بود؛ آن قسمت را از وجودم جدا کرده و دور می انداختم تا دیگر حتی یادی هم از آن نباشد ولی این زخم تمام وجودم شده و در تمام وجودم ریشه دوانده است و اگر بخواهم هم نمی توانم او را دور بیندازم. اگرچه این زخم خیلی درد دارد؛ اما بازهم دوستش دارم این زخم را و حقیقتا نمی خواهم او را از خود دور کنم چون حس می کنم این درد و این زخم صرف مالکیت من است و متعلق به من است و هیچکس دیگری نمیتواند او را از من بگیرد. اگرچه یک زخم است اما حس مالکیت اش برایم دلخوشی می بخشد و این دلخوشی بخاطر کسی است که آن زخم را به من داده است. اونی که هرگز نفهمید که چه چیزی را به من داد و خودش رفت. هر خاطره ای از او برایم رنجی شده است که تا مغز استخوانم رسوب می کند و نبض زندگیم را می سوزاند و آّب می کند. جالب این است که رنج این زخم برایم شیرین است، شیرینی این حس را با بهترین چیزهای دنیا هم بدل نمی کنم. یک زخم ناسور، ناسور است که هیچ مرهم درمانش نمی کند مگر همان کسی که به تو زخم زده است بیاید. حتی گاهی خود همان کس هم نمی تواند درمانش کند چون او دیگر هرگز همانی نمی شود که من میخواستم و او بود. شکیلا کجابی از سنتی های دیروز تا نیمه روشنفکران امروز...ادامه مطلب
ما را در سایت از سنتی های دیروز تا نیمه روشنفکران امروز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : information12 بازدید : 148 تاريخ : سه شنبه 7 تير 1401 ساعت: 12:46

بعضی ها و بعضی چیزها؛ آرزوی داشتن اش زیباتر از داشتن اش است. ما برای بعضی ها چنان جایگاه خدا گونه ای در ذهن مان میسازیم که انگار هیچ کسی شبیه او نیست حتی خودش. اگر با خودش باشیم و پیشتر برویم به مرور زمان متوجه می شویم که آرزوی داشتن اش خیلی زیباتر از داشتن خودش است. در رویاهایمان او را می پرستیم و به او چنان بزرگی و جایگاه می دهیم که حقیقا ازرنده اش نیست، برایش چنان می گرییم که برای هیچ کی چنان نگریستیم، او را به یک تندیس زیبا و جذاب مبدل می نماییم و ذره ذره ای جسم اش را چنان وارسی کرده و دوستش میداریم که همه ای وجودش را زیبا می یابیم و این عشق است که این همه جادو می کند و هجران عشق است که آن را چنان بزرگ و زیبا می نماید که به الهه ای از نماد خوبی ها که همه چیز را در خود دارد؛ مبدل می شود.آری! من هنوزم عاشق او هستم اگرچه او مرا رها کرد، من هنوزم چشمانش را می پرستم و در خلوتم به او می اندیشم و در تنهایی هایم، در یادبود یک خاطره اش و در سکوتم برایش می گیریم و اشک میریزم. او را همچون لطف خدا، همچون باران سعادت، همچون آرامش شب و همچون طلوع خورشید دوست میدارم و به دوست داشتن اش و به این حس ام نسبت به او افتخار می کنم.می دانم که این حس من است که او را زیبا و بزرگ جلوه می دهد و در حقیقت او آن چنان بزرگی نیست که من می پندارمش. می دانم که او بدون فکر کردن به من و بدون من زندگی می کند و شاد است اما من فراموشش نکرده ام و نمی خواهم فراموشش کنم. عشق او برایم در تمام عمر کافیست تا زنده بمانم و بر تعهد خود پابرجا. من با او و با خود عهد بستم که در عالم دیگر در کنار همدیگر و از هم باشیم بدون هیچ چشم داشتی و بر عهد خود همچون ایمان خود نسبت به خدا پایبندم.گاهی؛ نه، بلکه اکثرا از او متنفرم و از از سنتی های دیروز تا نیمه روشنفکران امروز...ادامه مطلب
ما را در سایت از سنتی های دیروز تا نیمه روشنفکران امروز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : information12 بازدید : 128 تاريخ : سه شنبه 7 تير 1401 ساعت: 12:46

اگه تو مال من بودیاگه تو مال من بودی ماه از چشات طلوع می کردپرستو از رو دست تو نغمه هاشو شروع می کرداگه تو مال من بودی کلاغ به خونش می رسیدمجنون به داد اون دل زرد و دیوونش می رسیداگه تو مال من بودی هم از سنتی های دیروز تا نیمه روشنفکران امروز...ادامه مطلب
ما را در سایت از سنتی های دیروز تا نیمه روشنفکران امروز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : information12 بازدید : 153 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 15:03

یک روز می خواستم با فرار کردن موضوع را حل کنم و این کار خود را این گونه توجیه می کردم که من تجربیات نو یاد گرفتم از اشتباهات خود و به یک جای دیگر رفته و همه چیز را از نو شروع می کنم. اگرچه شاید این تو از سنتی های دیروز تا نیمه روشنفکران امروز...ادامه مطلب
ما را در سایت از سنتی های دیروز تا نیمه روشنفکران امروز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : information12 بازدید : 175 تاريخ : شنبه 8 تير 1398 ساعت: 23:50

آخرین نامه این آخرین واژه های است که برای تو با این همه آشفتگی می‌نویسم و می خواهم که خاطراتت را به باد فنا دهم و تو را در عمیق ترین نقطه قلبم که تنها ردپای توست؛ مدفون کنم. این را میدانم که دور ریختن از سنتی های دیروز تا نیمه روشنفکران امروز...ادامه مطلب
ما را در سایت از سنتی های دیروز تا نیمه روشنفکران امروز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : information12 بازدید : 162 تاريخ : دوشنبه 15 بهمن 1397 ساعت: 9:36

قضاوت های نا عادلانه با افکار نیمه برهنه شاید شنیده باشید که می گویند از افراد آگاه نترسید که می توانند منطق داشته باشد اما از افراد نیم‌چه آگاه بترسید که یک مقدار می‌فهمند اما درک کرده نمی توانند و ه از سنتی های دیروز تا نیمه روشنفکران امروز...ادامه مطلب
ما را در سایت از سنتی های دیروز تا نیمه روشنفکران امروز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : information12 بازدید : 173 تاريخ : دوشنبه 15 بهمن 1397 ساعت: 9:36

لمس کن! کلماتی را که برایت می‌نویسم تا بخوانی و بفهمی که چقدر جایت خالیست! تا بدانی نبودنت آزارم می‌دهد لمس کن نوشته هایی را که لمس ناشدنیست و عریان که از قلبم به قلم و کاغذ می‌چکد لمس کن گونه هایم را از سنتی های دیروز تا نیمه روشنفکران امروز...ادامه مطلب
ما را در سایت از سنتی های دیروز تا نیمه روشنفکران امروز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : information12 بازدید : 148 تاريخ : دوشنبه 15 بهمن 1397 ساعت: 9:36

دغدغه های زندگی گاهی چه کم رنگ می شود که بوی هویتش را از دست می دهد انگیزه ها چه ضعیف می شود که حرکت پاها را متوقف می کند  اراده ها؛ چه سُسُت می شود که مشعل اراده بودنش را گم می کند و دراین میان، در این میان من وتو چه سخت آشفته و گسیخته می شویم که سخت می توان باور کرد که آیا این واقعا ماییم؟ ما؟ شنیده بودم که مشکلا از سنتی های دیروز تا نیمه روشنفکران امروز...ادامه مطلب
ما را در سایت از سنتی های دیروز تا نیمه روشنفکران امروز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : information12 بازدید : 160 تاريخ : يکشنبه 6 آبان 1397 ساعت: 11:28